پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات من و مامان جون

دخمل مامان

سلام عزیز دلم فقط می خوام دو تا عکس ذارم نمی دونم بهت چی بگم:شنل قرمزی مامان ،اما شنل نداری که کلاه قرمزی ،آخه فقط کلاه قرمز داری دماغت اصلا به اون شبیه نیست حاجی فیروز،اونم که مرد بود پس تو می شی همون موش موشی مامان     فدای خنده هات بشم،با هر خنده ات تمام غم ها وغصه های من وبابا از بین میره مرسی بابایی که عکس های خوشگل از پرنیا می گیری ...
20 آبان 1391

این چند روز

سلام دخترک نازم تعطیلات هم تموم شد وما بر خلاف بقیه وقتها جایی نرفتیم وخونه موندیم وکار مون همش به مریضی ومریض داری گذشت هم تو و هم من وهم بابایی البته الان من وبابا خوبیم اما شما همچنا  سرفه می کنی وبا هر سرفه کردنت دل من آب میشه،چشمات قرمز میشه وپر اشک تو این ماه دو بار بردمت دکتر اما انگار نه انگار حالا پناه بردم به چیزهای گیاهی تا ببینم اثر داره یا نه کلا تو این هفته دو روز مهد بردمت وبقیه اش هم که مریض بودی،الان با شرایط اونجا بیشتر کنار میایی ومن کمی خیالم راحت تر شده،فقط سرفه هات خوب بشه دیگه غمی نداریم دیروز با بابایی یه سر بردیمت پارک وکمی بازی کردی ،اخه تو این چند روز همش بهونه پارک رو می گرفتی ومن هم میترسیدم ببرم...
14 آبان 1391
1